معجزه ساحل کالیفرنیا(ماجرای خواندنی اسلام آوردن ستاره موسیقی)

معجزه ساحل کالیفرنیا(ماجرای خواندنی اسلام آوردن ستاره موسیقی)

«یوسف اسلام» که زمانی هنرمندی رکورددار به شمار می‌رفت، در اوج دوران محبوبیت خود، از این کار کناره‌گیری کرد.

ترانه‌های او در دهه 1970، حدود شصت میلیون آلبوم فروش داشت اما پس از گرویدن به اسلام در سال 1977 و انتخاب یک نام جدید، این خواننده فاصله زیادی از کار سابقش گرفت. او امسال نخستین آلبوم خود پس از سه دهه را با نام «یک جام دیگر» منتشر کرد.

او در گفت‌وگویی با «CBS» گفت: «در این برهه از زمان، این بهترین کاری است که می‌توانم بکنم. چراکه موعظه کردن، سیاست و این حرف‌ها، کاری را پیش نمی‌برد. من می‌خواهم با قلبم با قلب‌ها حرف بزنم. مطمئن باشید به این ترتیب مردم می‌توانند بخشی از زیبایی‌هایی را که من کشف کرده‌ام، کشف کنند».

اسلام گفت: «عده زیادی از مردم دوست داشتند من به خواندن ادامه دهم. شما به جایی می‌رسید که به اندازه کافی خوانده‌اید... ارضا می‌شوید و می‌خواهید شغلتان را با زندگی کردن عوض کنید. تا زمانی که به آنجا رسیدم، زندگی نکرده بودم. بلکه در حال جستجو در جاده بودم».

اسلام با نام «استیون دمیتری جورجیو» در سال 1948 در لندن، از یک پدر یونانی و یک مادر سوئیسی متولد شد. والدین او مالک یک رستوران بودند و استیون در دوازده سالگی نواختن گیتار و نوشتن ترانه را آغاز کرد.

اوایل یکی از دوست‌دخترهایش به او گفته بود که چشمانت مانند گربه است. او از این حرف خوشش آمد و در هجده سالگی «کت استیونس» اولین آلبومش را منتشر کرد و به سرعت در تمام اروپا مشهور شد. ولی ناگهان متبلا به بیماری کشنده سل شد که دنیای موسیقی و فعالیت‌هایش را برایش بی‌معنی کرد.

او می‌گوید: «من ناگهان متبلا به سل، این بیماری قرون وسطی شدم. من در اجتماعی مدرن، گوشه بیمارستان افتاده بودم. همه چراغ‌ها و روزنه‌های نور بسته شده بود و الان می‌گویم: آهای! نور کجاست؟ و این دلیلی بود برای پیش رفتن، اگر به دنبال نوع دیگری از نور هستید».

این تجربه نزدیک به مرگ، باعث انفجار خلاقیت در او شد. وی در حال بهبود، بیش از چهل ترانه نوشت و همین ترانه‌ها بود که جایگاه او را در تاریخ موسیقی تثبیت کرد.

سرنوشت او با شهرت پیوند زده شده بود و یا این‌گونه به نظر می‌رسید، اما در سال 1975 و هنگام شنا در ساحل مالیبو کالیفرنیا، یک رویارویی دیگر با مرگ، سرنوشت واقعی او را نشان داد.

اسلام می‌گوید: «من تصمیم گرفتم به شنا بروم. هیچ کس هم به من نگفت که الان زمان خوبی برای شنا نیست. من به وسط دریا رفتم و احساس بسیار خوبی داشتم و سپس تصمیم به بازگشت گرفتم. اما ناگهان متوجه شدم که نمی‌توانم، موج‌ها به سمت من می‌آمدند و من اصلا به ساحل نزدیک نمی‌شدم. ناگهان احساس کردم مثل سنگ شده‌ام. به نظرم رسید که شاید کار خدا باشد. گفتم: خدایا! اگر مرا نجات دهی، از این پس برای تو کار خواهم کرد. بی هیچ تردیدی این حرف را می‌زدم و می‌دانستم قدرتی وجود دارد که به من کمک خواهد کرد و در همان زمان، موج کوچکی از پشت من آمد، موجی کوچک؛ نه خیلی بزرگ. اما این همان لحظه معجزه بود. انرژی خود را به دست آوردم و توانستم شنا کنم. به خشکی رسیده بودم. زنده بودم. اما بعد چه؟».

پس از آن معجزه، اسلام سعی کرد دینی را بیابد که مناسب با احوالش باشد. او با «بودیسم» شروع کرد. تائو، ستاره‌شناسی و حتی طالع‌بینی! اما زمانی که برادرش یک نسخه از قرآن را به او داد، مردی که به دنبال یافتن پاسخ بود، سرانجام آن را یافت.
او می‌گوید: «من به دنبال چیزی بودم که طنین‌انداز باشد. معنی زندگانی، از هر زاویه‌ای که به آن نگاه کنی».

در آن زمان او هنوز هم مشهور بود و موسیقی را رها نکرده بود. او متوجه شد که نمی‌تواند تعادلی را بین کارش و مذهبش برقرار کند.
او می‌گوید: «دانش و الهامی که در من به وجود آمده بود، با سبک زندگی من متفاوت بود. من می‌خواندم تا بدانم کیستم. خودم را پیدا کنم. اما حالا خودم را یافته بودم. آیا باز هم باید بخوانم؟».

این پرسش زمانی پاسخ داده شد که او در نوامبر 1979 با نام «کت استیونس» در استادیوم و مبلی روی سن رفت و با نام «یوسف اسلام» بیرون آمد.
پس از آن شب، تا بیست سال او دست به گیتار نزد.

او که با اسلام دوباره متولد شده بود و انرژی گرفته بود، شروع به عمل کردن به عهدی کرد که در ساحل مالیبو با خداوند بسته بود. او با توجه به وضعیتی که در زندگی سابقش داشت، اولین مدرسه اسلامی لندن را بنیان نهاد و سپس یک بنیاد خیریه کوچک را برای کمک به یتیم‌های سراسر دنیا تأسیس کرد.
او در همان سال با «فوازی علی»، یک مسلمان معتقد ازدواج کرد و هم‌اکنون دارای پنج فرزند است. اسلام زندگی خود را به آرامی تا سال 1989 ادامه داد.

در آن سال، آیت‌الله روح‌الله خمینی فتوایی را صادر کرد که در آن حکم مرگ سلمان رشدی، یک نویسنده انگلیسی را به خاطر ناسزاگویی به پیامبر اسلام(ص) در کتاب خود «آیات شیطانی»، صادر کرد.
اسلام به عنوان مشهورترین مسلمان انگلیس مورد سؤال قرار گرفت ولی او پاسخی داد که همه گونه برداشتی از آن ‌شد.

او گفت: «سلمان رشدی یا هر نویسنده دیگری که به پیامبر اهانت کند، طبق قوانین اسلام، مجازات او مرگ است. این یک عامل بازدارنده است تا دیگران این اشتباه را انجام ندهند».
اسلام گفت: «من هدف هر کسی بودم که می‌خواست تیتر اخبار را بسازد. وقتی از من پرسیده شد، من اصل واقعی ناسزاگویی و مجازات آن را بیان کردم. درست مانند کتاب مقدس مسیحیان، در قرآن هم این امر آمده و من نمی‌توانستم آن را انکار کنم».

سپس 11 سپتامبر و اسلام در میان همه به این حملات اعتراض کرد. ولی در سال 2004، در حالی که قصد داشت برای امور خیریه به واشنگتن پرواز کند، از هواپیما بیرون آورده شد و به طور موقت از ورود به آمریکا منع شد.

او درباره تنش‌های موجود در جهان گفت: «من فکر نمی‌کنم خداوند برای ما پیامبران و کتاب‌هایی را فرستاده باشد تا بر سر آنها دعوا کنیم. این کتاب‌ها به ما آموزش می‌دهند که چگونه با هم زندگی کنیم. ولی وقتی این آموزه‌ها را نادیده بگیریم، وضع کنونی پیش می‌آید».

اما در چنین فضایی او احساس می‌کرد که دوباره باید بخواند. او می‌گوید: «نقطه تحول زمانی بود که پسر من وقتی به خانه آمد، باز هم یک گیتار آورد. من همه ساز‌هایم را در سال 1979 به خاطر اهداف خیریه فروخته بودم. دو دهه بود که به ساز دست نزده بودم و یک روز که همه خواب بودند، دوباره ساز را به دست گرفتم».

او یک ماه پیش، پس از 28 سال آلبوم جدیدی منتشر کرد: «جام دیگر».
او می‌گوید: «این جام باید پر شود و این وابسته به شماست که چگونه پرش کنید. آنهایی که به دنبال کت استیونس می‌گردند، احتمالا می‌توانند او را در این آلبوم پیدا کنند. ولی اگر می‌خواهند یوسف را بیابند، باید بسیار عمیق‌تر شوند و در این صورت، او را خواهند یافت».

امام رضا علیه السلام

آخرین حلقه درهای جهان
پلک خورشید به فرمان تو بر می خیزد
صبح ، از سمت خراسان تو بر می خیزد
نور ، هر صبح می افتد به در خانه ی تو
بعد از گوشه ی چشمان تو برمی خیزد
می کند مست ، ملائک را در حال سجود
عطر سبزی که از ایوان تو بر می خیزد
تا کسی زیر رواق تو دلش می گیرد
ابر می پیچد و باران تو بر می خیزد
با دل پاک کبوتر تو چه گفتی که هنوز
بال وا کرده پر افشان تو بر می خیزد
آخرین حلقه ی در های جهانی مولا !
درد می آید و در مان تو بر می خیزد
باز از مرو بیا ! تا که ببینی که چطور
ـ دل و دین باخته ـ ایران تو بر می خیزد

شعر از:سید محمد حسین ابوترابی

بدون شرح

 

 

خداوندا ! دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال. یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن

گفتگو با خدا

گفتگو با خدا


در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو می کنم. خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی؟ من در پاسخش گفتم: اگر وقت دارید. خدا خندید و گفت: وقت من بی نهایت است.

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟ پرسیدم: چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟ خدا پاسخ داد: کودکی شان. این که آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند. و بعد دوباره پس از مدت ها، آرزو می کنند که کودک باشند...

این که آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند. این که با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش کرده اند و بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده.

این که که آنها به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

دست های خدا دستانم را گرفت برای مدتی سکوت کردیم و من دوباره پرسیدم به عنوان یک پدر می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت بیاموزند؟ او گفت:

- بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد، کاری که می توانند انجام دهند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

- بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند.

- بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در دل آنان که دوستشان داریم ایجاد کنیم اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم .

- بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد.

- بیاموزند که آدم هایی هستند که آنها را دوست دارند فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند.

- بیاموزند که دو نفر می توانند با هم به یک نقطه نگاه کنند و آن را متفاوت ببینند.

- بیاموزند که کافی نیست فقط آنها دیگران را ببخشند، بلکه آنها باید خود را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم: از شما به خاطر این گفتگو متشکرم آیا چیز دیگری هست که دوست دارید بندگانتان بدانند؟ خداوند لبخند زد و گفت: فقط این که بدانند من اینجا هستم، همیشه.

از: رابیندرانات تاگور

قدر

شب قدر

زیارت نامه مولا امیرالمومنین علی (ع)

ألسَلامُ علیکَ یا ولی الله، أَشهدُ أنکَ أوَلُ مَظلومِ وَ اولُ مَن غُصِبَ حَقَهُ، صَبَرتَ وَ احتَسَبتَ حَتی أتاکَ الیَقین، وَ أشهَدُ أنَکَ لَقیتَ اللهَ وَ أنتَ شهیدٌ، عَذَبَ اللهُ قاتِلَکَ بِأنواعِ العَذاب وَ جَدَدَ عَلیهِ العُذاب، جئتُکَ عارفاً بحَقِکَ، مُستَبصراً بِشَأنُکَ، مُعادیاً لِأعدائِکََ وَ مَن ظَلَمَکَ، ألقی عَلی ذالکَ رَبی إن شاء الله تعالی، إنَ لی ذُنوباً کثیرةَ فاشفَع لی عِندَ رَبِکَ یا مولای، فَإنَ لَک عندَاللهِ جاهاً عظیماً و شَفاعةَ، و قَد قالَ الله تعالی: " و لا یَشفَعونَ ألا لِمَنِ إرتَضی"
                    
التماس دعا

شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با تو

شدم تا مست دانستم که هستم ای خدا با تو

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهم

تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو

مخواه از من که هرگز راه عقل و عافیت پویم

که من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

دویدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از کویت

چو افتادم زپا در خود نشستم ای خدا با تو

سر از خاک زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم

ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

تو هر جا جلوه کردی من تو را دیدم پرستیدم

به هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو

«محمد خلیل مذنب (جمالی)»