یادم باشد ...

یادم باشد ...

یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد 
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را 
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
 
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب 
دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم 
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم 
و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ
خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
 
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست...
یادم
باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
 
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ...
نه برای تکرار اشتباهات
گذشتگان
 
یادم باشد زندگی را دوست دارم 
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان 
بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود 
زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره
گردی
که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
 
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم 
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس 
فقط به دست دل خودش باز می شود 
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد زنده
 ام

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست


در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هاییست که می افشانیم .
برگ و باریست که میرویانیم
آب و خورشید و نسیمش مهر است

گر بدان گونه که بایست به بار آید
زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید
آنچنان با تو در آمیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد و بس.
بی نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس.

زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته ست
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت.
...
فریدون مشیری

به مناسبت روز حافظ

هرچند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد کوی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
ای گلبن جوان بر دولت بخور که من
در سایه تو بلبل باغ جهان شدم
...
از آن زمان که فتنه چشمت به من رسید
ایمن زشر فتنه آخر زمان شدم
دوشم نوید داد عنایت که حافظا
باز آ که من به عفو گناهت ضمان شدم

                                                     یادش گرامی