به نام حق
پول
یه سخنران معرف در مجلسی که دویست نفر در آن حصور داشتند . یک اسکناس بیست دلاری را ازجیبش بیرون آورد
پرسید چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟
دست همه حاضران بالا رفت
سخنران گفت بسیار خوب من این اسکناس را به یکی ار شما خواهم داد ولی قبلا از آن می خواهم کاری بکنم
و سپس در برابر نگاه های متعجب حاضران اسکناس را مچاله کرد و باز پرسید
چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟
و باز دستهای حاضرین بالا رفت
این بار مرد اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و باکفش خود آن را روی رمین کشید بعد
اسکناس را برداشت و پرسید خوب حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود ؟ باز دست همه بالا رفت
سخنران گفت دوستان با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید
و ادامه داد در زندگی واقعی هم همین طور است ما در بسیاری موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که رو به رو می شویم
خم می شویم مچاله می شویم خاک آلود می شیم و احساس میکنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم ولی اینگونه نیست و صرف نظر از اینکه چه بلایی
سر مان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند آدم پر ارزشی هستیم
هنر سخاوت را بیاموز
هستی هم چنان تو را غرق در برکت میکند
هر آنچه به هستی میدهی هزار برابر باز پس میگیری
یک گل هدیه میکنی و با هزار گل گلباران میشوی.
تعلق رها کن!
اگر واقعاً در پی ثروتی
اگر میخواهی دنیای درونی سرشاری را داشته باشی،
هنر سخاوت بیاموز.
************ ********* ********* **
آنها که بسر در طلب کعبه دویدن
چون عاقبت امر به مقصود رسیدن
رفتند که در آن خانه که بینند خدا را
بسیار بجستند خدا را ندیدند
چون معتکف خانه شدن از سر تکلیف
نا گاه نا گاه خطابی از آن خانه شنیدن
که ای خانه پر ستان ، خانه پر ستان
چه پرستید گل و سنگ
آن خانه پر ستید که که پا کان طلبیدند
سلام بلاگ خیلی قشنگی داری موفق باشی به ما هم سر بزن
سالها می گذرد ، حادثه ها می آید ... انتظار فرج از نیمه خرداد کشم