پرواز را به خاطر بسپار / پرنده رفتنیست

 

هما نا از خداییم و به سوی خدا باز میگردیم         بقره /۱۵۶

مادرم میگوید : ((زندگی یک سفر است )) من هم فکر میکنم همینطور است . سفری از تو به تو . یک سفر طولانی . سفری که برای طی کردنش حتما باید به دنیا آمد ، حتما باتید زندگی کرد و خیلی چیزها را تجربه کرد و پشت سر گذاشت .

از این آیه فهمیدم که ما اول پیش تو بودیم . باز هم پیش تو ب  میگردیم . شاید زندگی یک جور فرصت است ، فرصتی برای بدست آوردن خیلی چیزها . ما بر می گردیم و چیزهایی را که به دست آوردیم ، تقدیمت می کنیم . شاید زندگی یک مدرسه است ، مدرسه ای که باید درسهای زیادی در آن یاد بگیریم و وقتی میمیریم ، وقتی است که زنگ آخرین روز مدرسه میخورد .

خوش به حال آنها که همیشه حواسشان جمع بوده است . خوش به حال آنهایی که تکالیفشان را انجام داده اند . آنها که غیبت نکرده اند و عقب نیفتاده اند و آنچه را که باید یاد بگیرند یاد گرفته اند .

وقتی فکرش را میکنم و می بینم یک روز زنگ این مدرسه می خورد و تعطیل می شویم ، خوشحال می شوم . نه به خاطر اینکه امتحان و درس و این جور چیزها تمام میشود ، نه . به خاطر اینکه ...

مردن زیاد هم چیز بدی نیست ، چون ما را به تو میرساند . بالاخره برای رسیدن به تو باید از ایستگاه مردن بگذریم .

پس اگر مرگ نبود ، زندگی حتما یک چیزی کم داشت .

چرا خداوند میگوید همه از اوییم و به سوی او بلز می گردیم ؟

سفر ما از خدا به خدا یعنی چه ؟

راستی دلت میخواهد در این سفر چه چیز هایی با خودت ببری ؟

  • .................................
  • نامه های خط خطی
  • ...................................
نظرات 2 + ارسال نظر
رضا نقی زاده چهارشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 ب.ظ http://www.rezanaghizadeh.mg-blog.com

دوست عزیز از مطالبتان استفاده کردیم
بسیار سرسبز و خوشبخت باشید
عیدتان را تبریک می گویم و به شما عیدی می دهم برای گرفتن عیدی به وبلاگ ما سر بزنید
قدم سبزتان بروی تخم چشم ما
بسیار خوشحال می شوم با هم همکاری کنیم پس به حضورتان در وبلاگم دعوتتان می کنم
پیروز باشید
www.rezanaghizadeh.mg-blog.com
naghizadeh.reza@gmail.com
رضا نقی زاده

مسافر پنج‌شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://entezar1172.blogfa.com

یاحق
اللهم عجل لولیک الفرج

چشم تو خورشید را بر نمی تابد، پس بیهوده چشم در خورشید مدوز. سهم تو از خورشید‎ ‎آنست که در آیینه می ‏بینی. اما روزگار آیینه ها نیز سپری گشته است. آیینه های شکست‎ ‎گرفته و هزار تکه هر یک به قد خویش، قدری ‏نور می تاباند و هر یک به قدر خویش، پاره‎ ‎ای از خورشید را حکایت می کنند‎.
روزگاری بوده است که آیینه های پی در پی‎ ‎روزهای سرد زمین را در تابش خورشید مکرر غرقه می کردند، اما چیزی ‏نمی گذرد که آیینه‎ ‎ها یک یک شکست می گیرند و یاد خورشید در خورده های آیینه بر زمین می ماند؛ چیزی نمی‏‎ ‎گذرد که در نبود آیینه ها خورشید فراموش می شود و روی در خفا می کند؛ چیزی نمی گذرد‎ ‎که لاجرم تنها راه ما به ‏خورشید از این پاره های آیینه راست می شود‎.‎

سلام بزرگوار
نامه های خط خطی خواندن دارند......متن زیبایی بود و البته جای تامل دارد....
پایدار و برقرار باشید
التماس دعااا-یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد