عاشقانه ای از احمد عزیزی

بر در سلطان طوس آمده‌ام پایبوس

 

عشق و ارادت احمد عزیزی به ساحت اهل بیت (ع) تجلی خاصی در اشعار او دارد. شعری از وی درباره امام رضا (ع) و با آرزوی شفای عاجل احمد عزیزی تقدیم خوانندگان می شود.

ای ز لبت غنچه ریز، طبع در افشان من
وی به سر زلف تو، شانه لرزان من

گر تو نباشی به ناز، سر تجلی طـــراز!
مصرع برجسته نیست، بر سر دیوان من

انجمن آرای حسن، رونق انجـــــــم شکست
بر سر مجلس نشست، ماه درخشان من

زخم زلیخا مزن بر دل یعقوب ما
مصر ملاحت تو راست، یوسف کنعان من

برق بهاری ز شوق، عکس تجلی گرفت
در بر بادام دوست ، پسته خندان من

تا تو قدم می زدی بر لب حوض نظر
وه ! چه گلی می شکفت از سر ایوان من

نان غلامان دهید ! شام ندیمان نهید !
آمده آن شاه حسن، سر زده بر خوان من

بی سر و دستار و مست، شیشه دردی به دست
غلغل مینا شکست، بلبل دستان من

می زده و بی خبر، ساقی و مطرب به بر
شاه جهان در گذر! زین همه عصیان من

بوته هجران چقدر، کج نظر افتاده است
زیره زر می دهد بر رخ کرمان من

گر تو بگویی که نیست صورت حیران مرا
در حرم روی کیست آینه گردان من

بر در سلطان طوس، آمده ام پایبوس
حضرت شمس الشموس، شاه خراسان من

چشم به راه سپیده

چشم به راه سپیده

تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.
مرا ببخش
مرا بخاطر غمهای بی کرانه ببخش
به آتشی که زجانم کشد زبانه ببخش
زبار معصیت و بی کسی و تنهایی
شد از دو دیده روان، اشک دانه دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی ام از غصه، شانه شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگر چه تیره شده صفحه سپیددلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره هایی هست
کم من و کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد)
انتظار پیوسته
در خواب هم انتظارمان پیوسته است
چشمی باز است و چشم دیگر بسته است
با پانزده آمدی، مبارک عددی ست
زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است
بیژن ارژن
کجایی؟
چشم انتظاری مرا
دیگر تمام پنجره ها
از بر کرده اند
-
من از مرگ نمی هراسم
من از خواب نمی هراسم
من از...
خدا می داند
هرگاه صدای نفسهایت
از دریچه متروک زمان
به گوش حساس قلبم می رسد
تمام زندگی به انتظار برمی خیزد
... تو کجایی؟ کی میآیی؟
سهیلا حسن پور- قاصدک- اندیمشک

گوهر نبی اعظم(ص)

گوهر نبی اعظم(ص)

هر اندازه به عظمت حضرت رسول(ص) آشنا شویم، راه روشنگری و بیدار کردن غرب برای ما آسانتر است. گرچه کسانی که اهل نیرنگ و بازی اند، هرگز هدایت پذیر نیستند. زیرا چنین افرادی در زمان خود رسول گرامی (ص) بودند و ذات أقدس له به پیامبرش فرمود: سوآأ عل یه م أأنذرتهم أم لم تنذ رهم لا یؤم نون (1). چه آنها را انذار کنی، چه انذار نکنی آنها نمی پذیرند. و اگر آنها به محضر توی پیامبر می آیند، نه برای آن است که حرف های تو را بشنوند و از سخنان عالمانه تو استفاده کنند، آنها فقط برای این می آیند که حرف های خود را بزنند. آنها برای گفتن پیش تو می آیند، نه برای شنیدن. و ذا جآء ک الّذ ین یجاد لون ف ی آیات نا. در این عصر هم همان گروه متولّیان این کاریکاتور و تصویرهای موهن و موهوم اند. امّا در خود مغرب زمین یا سایر نقاط جهان کنونی مردان منصف هستند، افراد آگاه کم نیستند. کسانی که تشنه معارف اند...
ذات أقدس له جریان نبوّت رسول گرامی را در مقاطع گوناگون ارائه کرد. فرمود: حدأقل سه هزار سال قبل از رسالت پیامبر زمینه ظهور او فراهم شد؛ ابراهیم خلیل بود، اسماعیل ذبیح بود، این بزرگوارها مأمور شدند کعبه را بنا کنند. مهندسی کعبه، معماری کعبه، کارگری کعبه، بنّائی کعبه، اینها را به عهده گرفتند. ولی به خدا عرض کردند: خدایا! این کعبه متولّی می خواهد، مدرّس می خواهد، معلّم می خواهد، امام جماعت و جمعه می خواهد. تنها کسی که شایسته این هست که کعبه مدرس او باشد، پیامبر خاتم است. ربّنا وابعث ف یه م رسولاً م نهم یتلوا عل یه م آیات ک و یزکّیه م و یعلّ مهم الک تاب و الح کمه(2) که این مقطع اوّل بود و بحث اش گذشت.
در مقطع دوّم سالها گذشت؛ ذات أقدس له فرمود: من دعای ابراهیم و اسماعیل را مستجاب کردم، مستجاب می کنم، زمینه ظهور بعد از دو هزار سال پیدا می شود. در جریان تورات، در جریان انجیل و... فرمود: کم کم خواهد آمد. پیامبری می آید با وحی خاص، با کتاب مخصوص، با مکتب خاص می آید. بعد در همان تورات و انجیل اوصاف پیروان رسول گرامی را تشریح کرد. الّذ ین یتّب عون الرّسول الامّی الّذ ی یج دونه مکتوباً ع ندهم ف ی التّورات و النجیل (3). اوصاف پیامبر را ذکر کرد، پیامبر دست و پای بسته جامعه را باز می کند. یضع عنهم صرهم و الأغلال الّت ی کانت علیه م (4). رسومات جاهلی، فرهنگ جاهلی که دست و بال انسان را می بندد و انسان را در این دریا غرق می کند. به جای اینکه غوّاص بشود، غریق می شود. خوب یک انسان دست بسته، گردن بسته قدرت شنا ندارد. وقتی نزدیک شد، در مرحله سوم به وجود مبارک عیسای مسیح (ع) دستور داد: تو صریحاً اعلام کن! فرمود: بگو من مبشّرم به یک رسولی که بعد از من خواهد آمد. نام مبارکش این است، خصوصیاتش این است؛ نّی مبشّ أ ب رسول یأت ی م ن بعد ی اسمه احمد (5). بشارت برای مطلب تازه، فکر تازه، علم تازه است.
پس از سه هزار سال قبل شروع شد تا دو هزار سال قبل، تا هزار سال قبل، تا پانصد سال قبل؛ همین طور به تدریج، قدم به قدم زمینه ظهور و حضور رسول گرامی را ذات أقدس له به وسیله انبیای ابراهیمی به جوامع بشری فهماند تا در عصر ظهور خود پیامبر(ص)...
حالا پیامبر برای جامعه چه آورد و اگر غرب می فهمید که رسول گرامی عصاره آنچه را که انبیای ابراهیمی آوردند؛ مخصوصاً موسای کلیم و عیسای مسیح (ع)، همه آنها را دارد و حتی صدها برابر بیش از آنها که جوامع بشری را لی یوم القیامه تأمین می کند. هم اصول و قواعد را آورد، هم راه کند و کاو و نوآوری را به بشر آموخت؛ یثیروا لهم دفائ ن العقول (6). همه این کار را می کردند، مخصوصاً رسول گرامی. قدرت اجتهاد داد، قدرت استنباط داد، تشویق کردند.
فرمودند من دست و بال شما را باز کرده ام. آن افکار باطل را، آن رسوم جاهلی را، آن خرافات را، اینها را گرفتم. شما قدرت غوّاصی پیدا کردید. این دریای علوم و معارف، این هم شما! راه غوّاصی را ما به شما یاد دادیم. شما به این فکر نباشید که همیشه ما به شما آب بدهیم. خودتان زمین را بکنید و آب بگیرید. و به این فکر نباشید که همیشه به موزه ها بروید و گوهرها را تماشا کنید. خودتان به عمق دریا سفر کنید و گوهر استخراج کنید. از این جانتان غفلت نکنید. یا أیّها الّذ ین آمنوا عل یکم انفسکم (7). بیرون نروید، در درون شما اقیانوسهای پر گوهر هست. بروید در این اقیانوسها، شنا کنید و در بیاورید. بعد فرمود این حرف را من تنها در تورات و انجیل نگفتم. نزل ب ه الرّوح الأمین علی قلب ک ل تکون م ن المنذ رین ب ل سان عربیّ مبین و نّه لف ی الزبر الأوّلین (8). فرمود: این مطلب که فرشته وحی، جبرئیل امین (ع) این معارف را در قلب تو نازل کرده با زبان عربی، ما همه این مطالب و گزاره ها را در کتابهای انبیای پیشین گفته ایم، نه این مطالب را! آن سخن را که پیامبر آخر الزمان خواهد آمد، کتابی خواهد آورد، به لسان عربی مبین حرف می زند...
عظمت وحی
بعد در جریان عظمت وحی که پیامبر چه عظمتی دارد که این وحی را تحمّل کرده است، آن را در بخش های گوناگون قرآن کریم فرمود. فرمود شما این آبشارها را که می بینید؛ این آبشار وقتی از بالای قلّه سرازیرمی شود، به سطح زمین می رسد، آن ترشّحاتش به عابر و رهگذر می رسد.
گاهی می بینید یک خبر ضعیفی به انسان می رسد، انسان سکته مغزی یا قلبی می کند! مگر می شود جریان جهنّم را، جریان بهشت را، جریان برزخ را انسان از نزدیک ببیند و بتواند تحمّل بکند! تنها شنیدن نیست، ارائه هم هست، دیدن هم هست.
اگر وجود مبارک امیر مؤمنان (ع) فرمود: لو کش ف الغ طاء ما ازددت یقیناً (9)؛ اگر پرده کنار برود برای من بی تفاوت است، این ارشاد به نفی پرده است. یعنی پرده ای در کار نیست؛ ما بی پرده می بینیم. نه اینکه پرده ای هست و پرده اگر کنار برود برای من بی تفاوت است! اگر وجود مبارک امیر مؤمنان (ع) این جمله را فرمود، دلیل دارد، این را در کنار سفره رسول گرامی دارد، به برکت قرآن و پیامبر است.
حالا بعد از اینکه پیامبر این وحی را دریافت کرد؛ اوّلین کاری که کرد، بشر را موحد کرد و در گام دوم اینها را متّحد کرد. خوب چه چیز باعث اتّحاد دلهاست؟ در قرآن کریم فرمود هیچ چیزی دلها را به هم مرتبط نمی کند، مگر امر ماورای طبیعی. اما چیزی که از عالم وحدت آمده است، عامل اتّحاد است. چیزی که در عالم کثرت است، خودش با دیگری جمع نمی شود، عامل اجتماع نخواهد بود.
... اگر غرب می فهمید که پیامبر یعنی چه، پیامبری یعنی چه؛ و اینکه الآن جهان یک ظلمتکده ای بیش نیست، و به جان هم افتادند، چون دست و پایشان را نمی بینند، خود را گم کرده اند؛ اگر می فهمید، هرگز دست به انتشار این کاریکاتورها نمی زد! ذات أقدس له در سوره مبارکه نور فرمود: آنهائی که غرق شدند در تاریکی، نه تنها دیگران را نمی بینند، جامعه را نمی بینند، اوضاع گذشته و حال را نمی بینند، خودشان را هم نمی بینند. الآن واقعاً اینها حقیقت شان، عنصرشان، هویت شان را نمی بینند؛ لذا دست به این کارها می زنند. این حرف ها را مسئولان حوزوی و دانشگاهی باید به جامعه غرب منتقل کنند و بدانند آزادی بیان غیر از هتک حرمت است مضاف بر اینکه بهترین سخن را انبیاء آوردند که آرام بخش ترین سخنان، سخن انبیاست. آنچه را که موسای کلیم و عیسای مسیح و سائر انبیای ابراهیمی (ع) آوردند ، همه را صاحب جوامع الکل م که فرمود: اعط یت جوام ع الکل م(10)؛ او آورده است به أحسن وجه از طرف دیگر.
¤ سخنرانی آیت الله جوادی آملی در دیدار با جمع کثیری از طلاب و دانشجویان به مناسبت ایام ارتحال حضرت رسول اکرم (ص)؛ قم ـ اسفند 1384
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) بقره . 6 (2) بقره . 129 (3) اعراف . 157
(4) همان (5) صف . 6 (6) نهج البلاغه . خطبه 1
(7) مائده . 105 (8) شعرا . آیات 193 تا 196
(9) بحار الأنوار. ج40 .ص 153 (10) من لا یحضره الفقیه. ج1 .ص241
¤ خوان حکمت دوشنبه و پنجشنبه هر هفته منتشر می شود.

 


سکوت در برابر جفای اندیشه‌ورزان دنیاطلب به پیامبر مهربانی جایز ن

سکوت در برابر جفای اندیشه‌ورزان دنیاطلب به پیامبر مهربانی جایز نیست
خالق فیلم سینمایی "آواز گنجشک‌ها" عصر امروز پس از گرفتن جایزه فیلم برگزیده انجمن روزنامه‌نگاران مسلمان، با قرائت متنی به جسارت برخی به اصطلاح روشنفکران داخلی به مقام پیامبر مهربانی به شدت انتقاد و از تمام آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت کرده‌اند گله کرد.

به گزارش خبرنگار مهر، متن کامل یادداشت مجید مجیدی به این شرح است: "خدای را شاکرم که در هیاهوی نغمه‌های ناساز، "آواز گنجشک‌ها" بر گوش‌های بسیار شنیدنی آمد و بر چشم‌های فراوان دیدنی. از انعکاس مثبت فیلم در این مدت کوتاه در میان گروهها و مخاطبان گوناگون سخن نمی‌گویم، اما در مقابل آنان که از تکرار و پیام تکراری فیلم سخن گفته‌اند می‌گویم هیچ ابایی ندارم اعلام کنم فیلم مانند آثار قبلی من "بچه‌های آسمان"، "رنگ خدا"، "باران" و "بید مجنون" باز هم بر فطرت و نهاد پاک انسانی تاکید می‌کند."

وی ادامه می‌دهد: "باز هم سخن از نیاز دنیای امروز یعنی معنویت. بدون تکیه به معنویت ، آنچنانکه در جای جای جهان می‌بینیم. انسان‌ها گرگ‌های درنده‌ای خواهند شد که درندگان وحشی نیز شرمنده ددمنشی‌های آنانند. در شرایطی که جای خالی "خدا" بیش از هر زمان و عصری احساس می‌شود و تاریخ گواه آنکه بدون خدا هر عملی مباح و آزاد است ، باید آزادگان نگران باشند و از آن میان هنرمندان آزاده."

در بخشی دیگر از یادداشت مجیدی می‌خوانیم: "در این صورت چه باک از برچسب "تکرار" که اگر تکرار "مذموم" بود و ناپسند، باید اولین اعتراض و بزرگترین اعتراض را به پیامبران نمود که در طول اعصار و قرون همه سخن تکراری بر زبان رانده‌اند و پیام تکراری "بازگشت به معنویت" را سر داده‌اند. وقتی "آواز گنجشک‌ها" در برلین به نمایش درمی‌آید و استقبال تماشاگران گوناگون و منتقدان ریز و درشت اینچنین بهت‌انگیز و حیرت‌آور می‌شود، من بر این باور استوارتر می‌گردم که اخلاق و معنویت گمشده عصر ماست و این مهم جغرافیا و مکان نمی‌شناسد."

مجیدی می‌نویسد: "اعتراف می‌کنم که نگاه اینچنینی و موفقیت و اقبال آنچنانی را وامدار مکتبی هستم که در آستانه رحلت بزرگ پیامدارش رسول گرامی اسلام (ص) هستیم. وامدار پیامبری که از پس قرن‌ها ندایش را می‌شنوم که فرمود "من مبعوث شدم تا برتری‌ها و مکارم اخلاقی را به اتمام رسانم." وامدار رسول رحمتی که بر نهاد و فطرت پاک انسانی تکیه می‌کرد و می‌فرمود "هر انسانی بر فطرت پاک زاده می‌شود، حتی اگر پدران و مادرانی کافر و مشرک داشته باشد." وامدار پیامبری که نه تنها در عصر خود، که امروز نیز مظلوم و جفادیده است."

خالق "آواز گنجشک‌ها" می‌افزاید: "اگر روزگاری کودکان و دیوانگان سنگش می‌زدند و دندان و پیشانی مبارکش را می‌شکستند و در برابر اندیشمندان دور از خدا  شاعر و نادانش می‌خواندند، در جاهلیت نوین نیز مانند جاهلیت اولی داستان تکرار می‌شود. نابخردان و کودک‌صفتان با هجو و کاریکاتور با او به ستیز برمی‌خیزند و اندیشه‌ورزان دنیاطلب شاعر و نادانش می‌خوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را "اساطیر الاولین" می‌دانند."

فیلمساز ایرانی نامزد اسکار می‌نویسد: "آن روز که جشنواره فیلم دانمارک را به خطر بی‌حرمتی به پیامبر مهربانی کنار نهادم، بسیاری آن اقدام را سیاسی و حکومتی خواندند. در دنیای آلوده امروز کار به جایی رسیده که ارزش‌ها ضدارزش شمرده می‌شود و ضدارزش‌ها، ارزش. هر عملی چون به مزاج ما خوش نیاید در توهم خویش به جایی منسوبش می‌کنیم. اگر کسی از اعتقاد و باورش دفاع کند وابسته خوانده می‌شود و اگر آسوده بنشیند تا به مقدساتش بدترین توهین‌ها و ناروایی‌ها صورت گیرد، آزاده است."

مجیدی ادامه می‌دهد: "اینجا می‌گویم که من نه از موضع دفاع از حاکمیت و دولت ـ که می‌دانید مرا با سیاست و سیاست‌پیشگی کاری نیست ـ که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند پیرو مکتب اهل بیت، انزجار خود را از آنچه یک به اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام می‌کنم و از همه آنان که در مقابل این جفای بی‌نظیر سکوت پیشه کرده‌اند، گله‌مندم."

به باور وی، حالا باید پرسید اگر سیاست‌پیشه نیستیم، چرا وقتی چند کودک‌صفت و دیوانه‌رفتار بیگانه با کاریکاتور به پیامبر ما توهین می‌کنند آن موج به راه می‌افتد، اما امروز که از زبان خودی ناپسندترین نسبت‌ها به آن بزرگ و کتاب هدایتش قرآن داده می‌شود، سکوت همه جا را دربر می‌گیرد و جز یکی دو صدایی کم‌جان هیچکس فریاد نمی‌زند که چرا دوباره از پس قرن‌ها به پیامبر نسبت شاعری می‌دهند و قرآنش را احساسات شاعرانه و خطاپذیر می‌خوانند.

به گزارش مهر ، خالق "رنگ خدا"‌ می‌افزاید: "اگر آن روز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمی‌کردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمی‌رساندند تا علنا پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند."

مجیدی در پایان یادداشت خود می‌آورد: "کسی که ادعای مولوی‌شناسی می‌کند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش مولوی کافر است؛ گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هر که گوید حق نگفت آن کافر است. این همه آوازها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود."


امانت داری و اخلاق مداری

استفاده از این خبر فقط با ذکر منبع " خبرگزاری مهر " مجاز است.  

عاشقانه در جغرافیای معرفت

 

قدم بزن در این بزم عاشقی خالق و مخلوق ...

شانه به شانه نخلها قد می کشی دهانت پر است از پروانه و تکبیر ، چشم می بندی بر بلندای احد ایستاده ای صدای چکاچک شمشیرها تو را به خود می آورد نعره زنان به دشمن هجوم می آوری ، سر می چرخانی حمزه به تو لبخند می زند سرت را بر می گردانی در خندقی و پهلوانی در وسط میدان رجز می خواند ، شمشیر می چرخاند ، ناسزا می گوید ... تا خونت به جوش می آید ، ذوالفقاری دهان گشوده او را به خاک می کوبد و صدای هلهله از جمعیت بلند می شود به آسمان می نگری صلات ظهر است به نماز می ایستی در مسجد ذوقبلتین رکعت اول به سمت بیت المقدس نماز می خوانی و رکعت دوم به سمت کعبه نماز تمام می شود همراه با سلمان و میثم و عمار و ابوذر با علی (ع) دست بیعت می دهی ، به کوچه می آیی . کوچه هراسان است عطر تند یاس مشامت ر امی نوازد ، عده ای هیزم آورده اند ، عده ای آتش ، عده ای تازیانه ، عده ای سیلی. چشم بر هم می گذاری گونه ات کبود می شود و پهلویت درد می گیرد ، حسنین (ع) گریه کنان به تو لبخند می زنند دست به دیوار از کوچه بیرون می آیی ، کشان کشان به سمت نخلستان های مدینه می روی و در سایه آرامش نخلی خوابت می برد .

با صدای دلنواز نسیم و آب از خواب بیدار می شوی ، دستی پینه بسته به تو نان و خرما می دهد به دست ها که خیره می شوی به یاد سلمان و میثم و عمار و ابوذر می افتی .

حالا دیگر خورشید غروب کرده و تو مانده ای که نماز مغربت را به چه کسی اقتدا کنی حالا دیگر سالهاست که خورشید غروب کرده ، آه ... حالا دیگر خورشید غروب کرده . پس به سمت گنبد خضرا می روی به سمت مسجدالنبی در صفوف نماز می ایستی نمازت که تمام می شود هرچه سر می چرخانی نه سلمانی هست نه میثم و عمار و ابوذری ، و نه آن دستی که شایسته بیعت باشد . از مسجد بیرون می آیی در دور دست پنج نفر برای تو دست بلند می کنند ، پنجمی به تو لبخند میزند دستت را به هوا پرتاب می کنی به نشانه بیعت که شرطه ها دست هایت را می گیرند و می گویند : حرک ... حرک... شرک... شرک.

به کوچه میزنی عطر یاس مشامت را می نوازد هر چه سر می چرخانی حسنین (ع) در کوچه نیستند ولی عده ای دارند هنوز هیزم می برند دنبالشان به راه می افتی از مسجدالنبی بیرون می آیی از پله هایی بالا می روی گنبد خضراء در پشت سرت می تابد سر می چرخانی حسنین (ع) را می بینی آستین در دهان گرفته آرام گریه می کنند ، جماعت هیزم به دوش ناپدید می شوند تو در کجایی ؟ بوی یاس تند تر می شود . مشامت گر می گیرد . گونه ات کبود می شود ، پهلویت درد می گیرد تو در کجایی ؟ فقط خیل بیشمار کبوترانی را می بینی که گویا سیاه پوشیده اند مبهوت پروازشان می شوی ، دستی به شانه ات می خورد ،پینه بسته و آرام - بر می گردی چهار قبر در مقابلت و چهار نفر در افق برایت دست تکان می دهند . می پرسی پس پنجمین قبر ؟ فقط بوی دل انگیز یاس را می شنوی فریاد می زنی پنجمین نفر؟

دست هایت به هوا پرتاب می شود ، شرطه ها دست هایت را می گیرند و می گویند : شرک ... شرک ... حرک... حرک... .

از : روزنامه کیهان