برای فرزندان فلسطین

سلام

نمیدونم ولی دلم میخواد یه مطلب در مورد فلسطین بنویسم . شاید دلیلش احساس خفتیه که توی وجودم حس میکنم . شاید ... نمیدونم ولی میدونم حس قشنگی ندارم . هر وقت بهش فکر میکنم صحنه های زجر آور زندگی ملت فلسطین جلوی من ظاهر میشه . وقتی به یادش می افتم به این فکر میکنم که چقدر ملتی باید پست و لا ابالی باشند تا کشورشون را به را حتی یه مشت جنایتکار اشغال کنند و به زن و مرد و دختر و پسر و کودک و بزرگشون جسارت کنند و جنایت . نمیدونم ولی میدونم زندگی جهنمی باید باشه برای کودکان اونها . کودکانی که وقتی به عقل رسیدند خیانت پدرانشون را دیدند و اسارت برادران و خواهران و مادرانشون را . راستی چرا فلسطین با این همه عرب به ظاهر مسلمان نمیتونه یه مشت صهیونیست وحشی را از خونش بیرون کنه . چرا فقط وقتی مبارز میبینی اکثرشون بچه های دبستان تا دبیرستانند . مگه باباهاشون مردند . اینا را نگفتم تا بار مسئولیت از دوش خودمون بردارم که بر عکس. میخوام بگم فلسطین مال یه مشت عرب لاابالی بی قید و بند نیست که به مشتی شراب و نکبت بفروشند و یا بشینند و تاراج رفتنشو ببینند . مال تموم مسلمونای عالمه و برای همین سکوت ما حتی در حد همین وبلاگ و اینترنت و ... باید شکسته بشه. و از خدا میخوام که ملت اسلام و بخصوص فلسطین از این خواب ذلت بار بیدار بشند و به فکر بیرون کردن این خوناشامان قرن جدید بیا فتند . که اگه نخواند هیچکس نمیتونه. که این وعده خداوند است که میفرماید که سرنوشت هیچ قومی را جز به اراده و خواست خودشان تغییر نمیدهیم .

 

برای دختران وطنم

هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا
دور باغ خود حصارو پرچین کشیده است
چون باغ بی دیوار،
از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی
برای باغبان نمی ماند.
هیچ کس هم با نام آزادی دیوار خانه خود را بر نمی دارد
و شبها در حیاطش را باز نمی گذارد،
چون خطر رخنه دزد جدی است.
هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را
بدون حفاظ،
در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد،
جلوه کند و چشم و دل برباید،
چون خود جواهر ربوده می‌شود.
هر چیز که قیمتی تر باشد،
درصد مراقبت از آن بالاتر می‌رود.
هر چه که نفیس تر باشد،
بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت، لازمتر.
اگر در شیشه عطر را باز بگذاری، عطرش می پرد.
اگر رشته مرواریدت را درکمد و صندوق نگذاری
و در آن را نبندی، گم می‌شود.
اگر در مقابل پنجره خانه ات، توری نزنی،
از نیش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود.
وقتی راه ورود پشه ها را می بندی،
خود را مصون ساخته ای نه محدود و زندانی.
وقتی در خانه را می بندی،
یا پشت پنجره اتاقت پرده می آویزی ،
خود را از ورود بیگانه و نگاههای مزاحم
در پناه قرار داده ای،
نه که خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی.
اگر برای ایمنی ازخطرها و آسودگی از مزاحمان،
خود را بپوشانی، نه کسی ایراد می گیرد،
و نه اگر هم ایراد بگیرد، اعتنا می کنی،
چرا که سخنش را بی منطق و ناآگاهانه می‌دانی و می‌بینی
اینکه: دل باید پاک باشد!
بهانه ای برای گریز جاهلانه ازهمین مصونیت است
و آویختن به شاخه  لاقیدی ،
و گرنه ازدل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک برخیزد.
ظاهر،  آینه باطن است و...
از کوزه همان برون تراود که دراوست.
زن بخاطر ارزش و کرامتی که دارد،
بایدمحفوظ بماند و خود را حراج نکند
و در بازار سوداگران شهوت،
خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.
زن بخاطر لطافتی که دارد،
نباید دردستهای خشن کامجویان دیو سیرت،
که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند، پژمرده شود
و پس ازآنکه گل عصمتش را چیدند،
او را دور اندازند،
یا زیر پایشان له کنند.
گوهر عفاف و پاکی،
کم ارزشتر از طلا و پول ومحصول باغ و وسایل خانه نیست
دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند.
سادگی و خامی است که کسی خود را
در معرض دید و تماشای نگاههای مسموم
و چشمهای ناپاک قرار دهد وبه دلبری و جلوه گری
بپردازد و خیال کند بیماردلان و رهزنان عفاف را
به وسوسه نمی اندازد
و از زهر نگاهها و نیش پشه های شهوت
در امان می ماند!!
خراب کردن همه دیوارها و برداشتن همه پرده ها
و باز گذاشتن همه پنجره ها،
نشانه تیره اندیشی است، نه روشنفکری!
علامت جاهلیت است، نه تمدن!
می گویی نه؟؟
به طومار کسانی نگاه کن که پس ازرسوایی و بی آبرویی،
با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند
و بر جهالت خود لعنت می فرستند.
کسی که از  جماعت رسوا   نگریزد،
رسوای جماعت  می شود!
آنکه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد،
آنکه یوسف زیبایی را با چند سکه تقلبی عوض میکند،
آنکه کودک عفاف را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد
و به تماشا می گذارد،
روزی هم  پشت دیوار ندامت
اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت،
درآخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.
از اول باید مواظب بود این کاسه چینی نشکند
و این جام بلورین ترک برندارد.
از اول نباید به پای بیگانه،
اجازه ورود به مزرعه نجابت داد،
که بوته های نورس عصمت را لگدمال کند.
ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر،
وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد

سلام با تاخیر

سلام . حقیقتش را بخواهید بنا نداشتم از خستگی و بی حوصلگی بنویسم ولی یک ماهی هست که دیگه حس و حال نوشتن و این جور یبرنامه ها را ندارم و میخواستم دیگه بیخیال بشم . آخه من نمیدونم کدوم آدم گرفتاری وبلاگ نویسی میکنه که من بکنم ( تعریف از خود نباشه ) حقیقتش اینه که خیلی الان گرفتار کار شدم و اصلا فرصت نمیکنم زود به زود بیام برای همین زحمت بکشید و پیغام بگذارید حتما بهتون سر میزنم و از نظراتتون استفاده میکنم . میخواستم بنر وبلاگ را هم عوض کنم ولی قبلش میخوام نظرتون را در مورد این بنر بدونم و بعد تغییرش بدم . پس منتظر نظرات شما در مورد بنر وبلاگم هستم .

چرا؟

سلام.
تاحالا همه ما که به نحوی با وبلاگ سرو کار داریم و اکثرماها حداقل یه وبلاگ شخصی داریم با این مسئله برخورد داشتیم که بینندگان وبلاگمون هرچقدر هم که زیاد باشند و لی نمیتونیم ازشون به عنوان خوانندگان مطالب وبلاگ نام برد . میگید چرا؟ یه نگاهی به پیامهایی که میگذارند بکنید . داخل وبلاگهای مختلف حتی وبلاگ من یا وبلاگ خودتون. ببینید چند در صد از بینندگان وبلاگ که پیغام گذاشتند در مورد مطلب شما نظر شون را دادند . اون چیزی که من دیدم اکثرا یه سلام و حال و احوال میکنند و ازتون میخواند که به وبلاگشون برید . البته بدون اینکه متن شما را خونده باشند از خوبی اون میگند و از زیبایی وبلاگتون حتی اگه هیچ کار خاصی نکرده باشیم. راستی چرا؟
دوست دارم یه بارم که شده اینا بیتعارف باشیم و نظر صریحی بدیم. منتظر نظرات زیبای شما هستم

ایمیل من هم ظاهرا هک شده

دوستان عزیز . تشکر میکنم از میلها و پیغامهایی که برام در مسنجر میگذارید . متاسفانه این ایمیل من هم ظاهرا هک شده و دیگه دسترسی بهش ندارم . ایمیل جدید را براتون میفرستم . پس با این ایمیل دیگه پیغامی ندید و یا اگر کسی اومد بدونید که من نیستم و ... . برای همگی آرزوی شادی و سلامتی میکنم