بر در سلطان طوس آمدهام پایبوس
| |
عشق و ارادت احمد عزیزی به ساحت اهل بیت (ع) تجلی خاصی در اشعار او دارد. شعری از وی درباره امام رضا (ع) و با آرزوی شفای عاجل احمد عزیزی تقدیم خوانندگان می شود. | |
ای ز لبت غنچه ریز، طبع در افشان من گر تو نباشی به ناز، سر تجلی طـــراز! انجمن آرای حسن، رونق انجـــــــم شکست زخم زلیخا مزن بر دل یعقوب ما برق بهاری ز شوق، عکس تجلی گرفت تا تو قدم می زدی بر لب حوض نظر نان غلامان دهید ! شام ندیمان نهید ! بی سر و دستار و مست، شیشه دردی به دست می زده و بی خبر، ساقی و مطرب به بر بوته هجران چقدر، کج نظر افتاده است گر تو بگویی که نیست صورت حیران مرا بر در سلطان طوس، آمده ام پایبوس |
چشم به راه سپیده
تو را غایب نامیده اند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضرنبودن»، تهمت ناروائی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمی دانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند، ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی، همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد، صاحبدلان «دل» از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینه ای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم.
مرا ببخش
مرا بخاطر غمهای بی کرانه ببخش
به آتشی که زجانم کشد زبانه ببخش
زبار معصیت و بی کسی و تنهایی
شد از دو دیده روان، اشک دانه دانه ببخش
جبینم از عرق شرم تا ابد خیس است
روان زخمی ام از غصه، شانه شانه، ببخش
برای آتش قهرت اگر توان باشد
ز دوری تو کجا من شوم روانه، ببخش
بهار، بودن با توست، ورنه، بی تو کجا
وزد نسیم بهاری به آشیانه، ببخش
اگر چه تیره شده صفحه سپیددلم
ولی هنوز به لب دارم این ترانه، ببخش
اگرچه بار گناهم چو کوه سنگین است
به انتظار عطایم بر آستانه ببخش
به چله ای که به ندبه، شبانه طی کردم
و دیدم از برکات دمت نشانه، ببخش
هنوز در رگم از عشق قطره هایی هست
کم من و کرمت، قطره کن بهانه، ببخش
حسین بزرگی (حامد)
انتظار پیوسته
در خواب هم انتظارمان پیوسته است
چشمی باز است و چشم دیگر بسته است
با پانزده آمدی، مبارک عددی ست
زیرا که شبیه گنبد و گلدسته است
بیژن ارژن
کجایی؟
چشم انتظاری مرا
دیگر تمام پنجره ها
از بر کرده اند
-
من از مرگ نمی هراسم
من از خواب نمی هراسم
من از...
خدا می داند
هرگاه صدای نفسهایت
از دریچه متروک زمان
به گوش حساس قلبم می رسد
تمام زندگی به انتظار برمی خیزد
... تو کجایی؟ کی میآیی؟
سهیلا حسن پور- قاصدک- اندیمشک
سکوت در برابر جفای اندیشهورزان دنیاطلب به پیامبر مهربانی جایز نیست | |||
خالق فیلم سینمایی "آواز گنجشکها" عصر امروز پس از گرفتن جایزه فیلم برگزیده انجمن روزنامهنگاران مسلمان، با قرائت متنی به جسارت برخی به اصطلاح روشنفکران داخلی به مقام پیامبر مهربانی به شدت انتقاد و از تمام آنان که در مقابل این جفای بینظیر سکوت کردهاند گله کرد. | |||
به گزارش خبرنگار مهر، متن کامل یادداشت مجید مجیدی به این شرح است: "خدای را شاکرم که در هیاهوی نغمههای ناساز، "آواز گنجشکها" بر گوشهای بسیار شنیدنی آمد و بر چشمهای فراوان دیدنی. از انعکاس مثبت فیلم در این مدت کوتاه در میان گروهها و مخاطبان گوناگون سخن نمیگویم، اما در مقابل آنان که از تکرار و پیام تکراری فیلم سخن گفتهاند میگویم هیچ ابایی ندارم اعلام کنم فیلم مانند آثار قبلی من "بچههای آسمان"، "رنگ خدا"، "باران" و "بید مجنون" باز هم بر فطرت و نهاد پاک انسانی تاکید میکند." وی ادامه میدهد: "باز هم سخن از نیاز دنیای امروز یعنی معنویت. بدون تکیه به معنویت ، آنچنانکه در جای جای جهان میبینیم. انسانها گرگهای درندهای خواهند شد که درندگان وحشی نیز شرمنده ددمنشیهای آنانند. در شرایطی که جای خالی "خدا" بیش از هر زمان و عصری احساس میشود و تاریخ گواه آنکه بدون خدا هر عملی مباح و آزاد است ، باید آزادگان نگران باشند و از آن میان هنرمندان آزاده." در بخشی دیگر از یادداشت مجیدی میخوانیم: "در این صورت چه باک از برچسب "تکرار" که اگر تکرار "مذموم" بود و ناپسند، باید اولین اعتراض و بزرگترین اعتراض را به پیامبران نمود که در طول اعصار و قرون همه سخن تکراری بر زبان راندهاند و پیام تکراری "بازگشت به معنویت" را سر دادهاند. وقتی "آواز گنجشکها" در برلین به نمایش درمیآید و استقبال تماشاگران گوناگون و منتقدان ریز و درشت اینچنین بهتانگیز و حیرتآور میشود، من بر این باور استوارتر میگردم که اخلاق و معنویت گمشده عصر ماست و این مهم جغرافیا و مکان نمیشناسد." مجیدی مینویسد: "اعتراف میکنم که نگاه اینچنینی و موفقیت و اقبال آنچنانی را وامدار مکتبی هستم که در آستانه رحلت بزرگ پیامدارش رسول گرامی اسلام (ص) هستیم. وامدار پیامبری که از پس قرنها ندایش را میشنوم که فرمود "من مبعوث شدم تا برتریها و مکارم اخلاقی را به اتمام رسانم." وامدار رسول رحمتی که بر نهاد و فطرت پاک انسانی تکیه میکرد و میفرمود "هر انسانی بر فطرت پاک زاده میشود، حتی اگر پدران و مادرانی کافر و مشرک داشته باشد." وامدار پیامبری که نه تنها در عصر خود، که امروز نیز مظلوم و جفادیده است." خالق "آواز گنجشکها" میافزاید: "اگر روزگاری کودکان و دیوانگان سنگش میزدند و دندان و پیشانی مبارکش را میشکستند و در برابر اندیشمندان دور از خدا شاعر و نادانش میخواندند، در جاهلیت نوین نیز مانند جاهلیت اولی داستان تکرار میشود. نابخردان و کودکصفتان با هجو و کاریکاتور با او به ستیز برمیخیزند و اندیشهورزان دنیاطلب شاعر و نادانش میخوانند و چون جاهلیت پیشین قرآن را "اساطیر الاولین" میدانند." فیلمساز ایرانی نامزد اسکار مینویسد: "آن روز که جشنواره فیلم دانمارک را به خطر بیحرمتی به پیامبر مهربانی کنار نهادم، بسیاری آن اقدام را سیاسی و حکومتی خواندند. در دنیای آلوده امروز کار به جایی رسیده که ارزشها ضدارزش شمرده میشود و ضدارزشها، ارزش. هر عملی چون به مزاج ما خوش نیاید در توهم خویش به جایی منسوبش میکنیم. اگر کسی از اعتقاد و باورش دفاع کند وابسته خوانده میشود و اگر آسوده بنشیند تا به مقدساتش بدترین توهینها و نارواییها صورت گیرد، آزاده است." مجیدی ادامه میدهد: "اینجا میگویم که من نه از موضع دفاع از حاکمیت و دولت ـ که میدانید مرا با سیاست و سیاستپیشگی کاری نیست ـ که از موضع یک مسلمان، یک هنرمند پیرو مکتب اهل بیت، انزجار خود را از آنچه یک به اصطلاح روشنفکر گفته است اعلام میکنم و از همه آنان که در مقابل این جفای بینظیر سکوت پیشه کردهاند، گلهمندم." به باور وی، حالا باید پرسید اگر سیاستپیشه نیستیم، چرا وقتی چند کودکصفت و دیوانهرفتار بیگانه با کاریکاتور به پیامبر ما توهین میکنند آن موج به راه میافتد، اما امروز که از زبان خودی ناپسندترین نسبتها به آن بزرگ و کتاب هدایتش قرآن داده میشود، سکوت همه جا را دربر میگیرد و جز یکی دو صدایی کمجان هیچکس فریاد نمیزند که چرا دوباره از پس قرنها به پیامبر نسبت شاعری میدهند و قرآنش را احساسات شاعرانه و خطاپذیر میخوانند. به گزارش مهر ، خالق "رنگ خدا" میافزاید: "اگر آن روز که روشنفکران مذهبی عصمت و علم غیب ائمه را زیر سئوال بردند و نفی کردند یا مسلمات تاریخی چون غدیر و شهادت حضرت زهرا (س) را افسانه خواندند یا مانند همین قلم منحرف زیارت جامعه کبیره را "مرامنامه شیعه غالی" برشمردند سکوت نمیکردیم، امروز جسارت را به مرحله پیامبر و قرآن نمیرساندند تا علنا پیامبر را فردی عامی و ناآگاه و همسنگ افراد جاهلی بدانند و قرآن، کلام الهی را، محصول بشری بخوانند." مجیدی در پایان یادداشت خود میآورد: "کسی که ادعای مولویشناسی میکند و برای او بیش از معصومان ارج و اعتبار قائل است، بداند که به حکم مرادش مولوی کافر است؛ گرچه قرآن از لب پیغمبر است / هر که گوید حق نگفت آن کافر است. این همه آوازها از شه بود / گرچه از حلقوم عبدالله بود." | |||
| |||
|
قدم بزن در این بزم عاشقی خالق و مخلوق ...
شانه به شانه نخلها قد می کشی دهانت پر است از پروانه و تکبیر ، چشم می بندی بر بلندای احد ایستاده ای صدای چکاچک شمشیرها تو را به خود می آورد نعره زنان به دشمن هجوم می آوری ، سر می چرخانی حمزه به تو لبخند می زند سرت را بر می گردانی در خندقی و پهلوانی در وسط میدان رجز می خواند ، شمشیر می چرخاند ، ناسزا می گوید ... تا خونت به جوش می آید ، ذوالفقاری دهان گشوده او را به خاک می کوبد و صدای هلهله از جمعیت بلند می شود به آسمان می نگری صلات ظهر است به نماز می ایستی در مسجد ذوقبلتین رکعت اول به سمت بیت المقدس نماز می خوانی و رکعت دوم به سمت کعبه نماز تمام می شود همراه با سلمان و میثم و عمار و ابوذر با علی (ع) دست بیعت می دهی ، به کوچه می آیی . کوچه هراسان است عطر تند یاس مشامت ر امی نوازد ، عده ای هیزم آورده اند ، عده ای آتش ، عده ای تازیانه ، عده ای سیلی. چشم بر هم می گذاری گونه ات کبود می شود و پهلویت درد می گیرد ، حسنین (ع) گریه کنان به تو لبخند می زنند دست به دیوار از کوچه بیرون می آیی ، کشان کشان به سمت نخلستان های مدینه می روی و در سایه آرامش نخلی خوابت می برد .
با صدای دلنواز نسیم و آب از خواب بیدار می شوی ، دستی پینه بسته به تو نان و خرما می دهد به دست ها که خیره می شوی به یاد سلمان و میثم و عمار و ابوذر می افتی .
حالا دیگر خورشید غروب کرده و تو مانده ای که نماز مغربت را به چه کسی اقتدا کنی حالا دیگر سالهاست که خورشید غروب کرده ، آه ... حالا دیگر خورشید غروب کرده . پس به سمت گنبد خضرا می روی به سمت مسجدالنبی در صفوف نماز می ایستی نمازت که تمام می شود هرچه سر می چرخانی نه سلمانی هست نه میثم و عمار و ابوذری ، و نه آن دستی که شایسته بیعت باشد . از مسجد بیرون می آیی در دور دست پنج نفر برای تو دست بلند می کنند ، پنجمی به تو لبخند میزند دستت را به هوا پرتاب می کنی به نشانه بیعت که شرطه ها دست هایت را می گیرند و می گویند : حرک ... حرک... شرک... شرک.
به کوچه میزنی عطر یاس مشامت را می نوازد هر چه سر می چرخانی حسنین (ع) در کوچه نیستند ولی عده ای دارند هنوز هیزم می برند دنبالشان به راه می افتی از مسجدالنبی بیرون می آیی از پله هایی بالا می روی گنبد خضراء در پشت سرت می تابد سر می چرخانی حسنین (ع) را می بینی آستین در دهان گرفته آرام گریه می کنند ، جماعت هیزم به دوش ناپدید می شوند تو در کجایی ؟ بوی یاس تند تر می شود . مشامت گر می گیرد . گونه ات کبود می شود ، پهلویت درد می گیرد تو در کجایی ؟ فقط خیل بیشمار کبوترانی را می بینی که گویا سیاه پوشیده اند مبهوت پروازشان می شوی ، دستی به شانه ات می خورد ،پینه بسته و آرام - بر می گردی چهار قبر در مقابلت و چهار نفر در افق برایت دست تکان می دهند . می پرسی پس پنجمین قبر ؟ فقط بوی دل انگیز یاس را می شنوی فریاد می زنی پنجمین نفر؟
دست هایت به هوا پرتاب می شود ، شرطه ها دست هایت را می گیرند و می گویند : شرک ... شرک ... حرک... حرک... .
از : روزنامه کیهان