http://ahmadmousavi.blogfa.com/

حرف آخر

دوستان عزیر سلام
برای دیدن مطالب جدید وبلاگ به این آدرس مراجعه کنید .
http://ahmadmousavi.blogfa.com/

رهبر انقلاب و داستان مجسمه نزدیک کازرون

وبلاگ نگارک‌ها نوشت: دیشب از دیدن گزارش تصویری کامران نجف‌زاده در 20:30 لذت بردم؛ گزارشی کاملاً ایرانی که بی اختیار اشک شوق را در چشمانم سرازیر کرد ... امیدوارم رسانه‌ی ملی از این نوع گزارش‌ها بیشتر تهیه کند و دیگر اجازه ندهد تا شخصیت منفی یا ابله سریال‌های تلویزیونی را با نام‌هایی چون خشایار، اردشیر، کوروش، داریوش، آناهیتا، پانته‌آ و ... خطاب کنند.

به همین دلیل از مسئولین روزنامه اعتماد ملی که این تیتر را برای سخنان دیروز رهبری انتخاب کردند، صمیمانه قدردانی می‌کنم.

تخت جمشید مایه افتخار ایران است

هر چند آنها هم - مانند روزنامه قدس - به ماجرای امپراطور روم، «والرین» اشاره نکردند!
 
داستانی که رهبر انقلاب آن را شرح داد و به مخاطبینش گفت: مجسمه‌ای در نزدیک کازرون وجود دارد که نشان می‌دهد والرین، امپراطور روم پس از شکست از پادشاه ایران (شاهپور اول) در برابر وی زانو زده است. پس اگر یونانی‌ها به جهانگردان خود بیابانی را نشان می‌دهند که در آن سربازان ایرانی از روم شکست خورده‌اند، شما هم این مجسمه را نشان دهید ... این به اون در! (خنده حضار).

گفتنی آنکه در سال ۲۵۸ میلادى، شاهپور اوّل، پادشاه مقتدر ساسانی، زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب دید. چرا که شمال امپراتورى روم به شدت درگیر نبرد با ژرمن‌ها بود. در مرکز نیز تغییرات مداوم، قدرت امپراتوران روم را ضعیف کرده بود. بنابراین شاهپور با گذر از فرات، انطاکیه را تصرف کرد و آماده نبرد با والرین شد. امپراتور روم با تجهیز سپاهى عظیم از جنوب اروپا عازم انطاکیه شده و ۲۵۹ شهر را از ایران باز پس گرفت و عقب‌نشینى زودهنگام ایرانی‌ها او را به طمع تسخیر بین‌النهرین انداخت؛ اما سپاه ایران ارتش او را به مانند ارتش کراسوس محاصره کرده و سرنوشتى مشابه برایش ایجاد کردند (همان بلایی که روس‌ها تاکنون دوبار بر سر سپاهیان ناپلئون و ارتش رایش هیتلری آورند؛ تکنیکی که متعلق به ایرانیان است). در این نبرد که در نزدیک شهر ادسا روى داد، ده‌ها هزار رومى کشته شدند و هرچه تلاش کردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرین پس از تسلیم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سال‌ها تحت خدمت شاهپور بود؛ چرا که شاه ایران از او به عنوان خدمتکار استفاده کرد.

در پرانتز: راستش خوشحال شدم که رهبر روحانی ایران، از تاریخ پادشاهی این سرزمین هم آگاهی دارد؛ موضوعی که بسیاری از جوانان و حتی آموزگاران ما آن را نمی‌دانند

خجسته میلاد حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم  و امام جعفر صادق علیه السلام مبارک باد
خجسته میلاد حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم و امام جعفر صادق علیه السلام مبارک باد

با تغزل باران طلوع خواهی کرد...

با تغزل باران طلوع خواهی کرد...

می‌دانیم که امروز، روز از دست دادن توست! می‌دانیم که گنبد زیبای مرقدت را نامردان عالم ویران کردند! دوستت داریم عاشقانه! اما از خود یادگاری به جای گذاشته‌ای که پس از تو، مرادمان است.

می‌دانیم که امروز، روز از دست دادن توست! می‌دانیم که گنبد زیبای مرقدت را نامردان عالم ویران کردند! دوستت داریم عاشقانه! اما از خود یادگاری به جای گذاشته‌ای که پس از تو، مرادمان است. جانمان است، عشقمان است، مولایمان است. همراه با فراق از دست دادن تو، ولایت عشق آغاز می‌شود. زمین هیچگاه از حجت پروردگار خالی نمی‌ماند و وصف عشق دلسوختگان آن حجت خداست که اینگونه است؛
... و باران وقتی می‌آید،‌ همه جا را می‌شوید، پاک می‌کند، زلال می‌کند، صفا می‌دهد جان را و روح را، شهر را هم می‌شوید، گردوغبار را از سر و صورت در و دیوار می‌زداید و آنگاه آفتاب از پس ابرها سرک می‌کشد تا ببیند آیا همه پاک شده‌اند؟! آیا جان و دل مردم زلال شده است؟! آیا غبار از در و دیوار شهر رخت بربسته است؟
آنگاه خورشید زلال نورش را، گرمای وجودش را بر شهر و دیار می‌تاباند تا پس از آن شستشوی ناب جان و تن، جانی تازه بخشد زمینیان را.
... و حدیث عشق و عاشقی است داستان باران و آفتاب! و این سوگند میان باران و خورشید باز هم ادامه می‌یابد و هر بار زیباتر از پیش، باران می‌بارد و آفتاب می‌تابد تا پیاله‌ها را از «می» ناب عشق پر کند و اگر زیر باران عشق باشی پاک می‌شوی، زلال می‌شوی، جلا می‌یابی و آنگاه آفتاب، ‌نورانیت می‌کند، روشنایی‌ات می‌بخشد، مهیا می‌شوی برای عشق بازی، تا باران دیگر بتوانی تاب بیاوری! تا در انتظار آن باران و آفتاب آرزوی زلال داشته باشی، رنگین کمان را بخواهی، قطرات باران را طلب کنی، شبنم روی برگ گل محمدی را به نظاره بنشینی و آنگاه خیس آب، نور زلال و گرمای خورشید را بر صورتت آرزو کنی.
شاید باشند کسانی که خوششان نیاید از باران، شاید نخواهند خود را زیر باران یله کنند، ‌شاید چندششان شود؟! اما حیف! یک آرزوی قشنگ را، یک کیف قریب را از دست داده‌اند!
باران و خورشید از جنس هم‌اند، مانند عاشق و معشوق، باید عاشق باشی تا بدانی، باید معشوق باشی تا بفهمی، ‌اما نه؟! اصلاً باید همه عاشق باشند، معشوق یعنی چه؟! مگر نه این است که معشوق هم عاشق می‌شود؟! پس باید عاشقِ عاشق شد!
عشق به سرچشمه‌ی عشاق، سالار عاشقان، مهدی، مولا و آقا و سرور، او هم عاشق است، عاشق مردمانی که خود را زیر باران رها می‌کنند، نمی‌ترسند، از باران لذت می‌برند، کیف می‌کنند، ‌صفا می‌کنند و آنگاه خورشید را به آوردگاه عشق بازی می‌طلبند. تا نرد عشق بازی کنند!
باید یاد بگیریم عشق بازی را، باید طلب کنیم، اگر نخواهیم که نمی‌شود، اگر می‌خواهیم یتیمی نباشد، اگر می‌خواهیم گرسنه‌ای شب را سحر نکند، اگر می‌خواهیم آدمی، آدمیت را بفهمد، اگر می‌خواهیم عدالت علوی را، باید بخواهیم که بیاید، واهمه دارد، خوف هم دارد، اما برای کسانی که نمی‌خواهند!
پس ای عاشقان! بیایید عاشقانه بخواهیم که عاشق بیاید! همراه با تغزل باران بیاید، امشب ستاره‌ای می‌درخشد، همه به او سلام کنیم!
نویسنده؛ محمد صفری